- دم زدن
- فرو بردن و بر آوردن نفس
معنی دم زدن - جستجوی لغت در جدول جو
- دم زدن
- نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
- دم زدن ((دَ زَ دَ))
- نفس کشیدن، نفس تازه کردن، حرف زدن، ادعا کردن، کنایه از تأخیر کردن
- دم زدن
- Crouch, Fan
- دم زدن
- приседать , размахивать
- دم زدن
- in die Hocke gehen, fächern
- دم زدن
- присідати , махати
- دم زدن
- przykucnąć, wachlować
- دم زدن
- 蹲下 , 扇
- دم زدن
- agachar-se, abanicar
- دم زدن
- accovacciarsi, ventilare
- دم زدن
- agacharse, abanicar
- دم زدن
- s'accroupir, ventiler
- دم زدن
- hurken, waaien
- دم زدن
- membungkuk, kipas
- دم زدن
- انحنى , ينفخ
- دم زدن
- झुका हुआ होना , पंखा झलना
- دم زدن
- להתכופף , לנפוח
- دم زدن
- しゃがむ , 扇ぐ
- دم زدن
- 쪼그리다 , 부채질하다
- دم زدن
- çömelmek, yelpaze yapmak
- دم زدن
- kukunja, kupiga hewa
- دم زدن
- นั่งยองๆ , พัด
- دم زدن
- ঝুঁকে পড়া , পাখা ঝলানো
- دم زدن
- دم زدن , پنکھا جھلنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
راه رفتن و گردش کردن
راه رفتن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
گدایی کردن کدیه
خواستن و گدائی کردن
نواختن دف، خواستن سوال کردن گدایی کردن
اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن، اظهار عجز کردن، فروتنی کردن